تیمور در تمام دنیا فقط پدربزرگی دارد. پدر و مادرش سالها پیش در پی خشکسالی به بندر گوادر پاکستان رفتند و تیمور را، که سخت مریض بود، دست پدربزرگ سپردند. پدربزرگ حاضر نمیشود آن جا را ترک کند. او بدون دوستان ماهیگیرش میمیرد. از پدرو مادر تیمور هیچ خبری نیست. تیمور نمیداند آن ها زندهاند یا مُرده.
تیمور و پدربزرگش در خانهای حصیری (کَپَر) زندگی میکنند. تیمور به مدرسه میرود و پدربزرگ دورتر از موجشکن در قایق کهنه مینشیند و قلاب ماهیگیریاش را دریای سبز و و بیموج به جست و جوی ماهی میاندازد. دریا بوی شیر میدهد و بوی جلبک و ستارههای دریایی، تیمور رو به دریا ایستاده. رموک کره الاغ تیمور است که پدربزرگش به او هدیه داده. لاغر است، اما قبراق است مثل اسب. در خلیج پُزم لنگه ندارد. تیمور به مسابقه ارابهرانی شیلات فکر میکنند. اگر رموک زودتر از بقیه گاریها به خط پایان برسد و جایزه اول مسابقه، یک تور مخصوص صید شاه میگو، را ببرد، دیگر پدربزرگ مجبور نیست با قلاب ماهیگیری کند.
یک روز، تیمور پدربزرگ را در حالی در قایق پیدا میکند که با چشمهای نیمه باز و پلکهای لرزان سرش را روی لبه قایق گذاشته و قلاب ماهیگیریاش روی آب رها شده است. پدربزرگ در بهداری بندرگاه بستری میشود و تیمور نمیداند چه کند؟ نمیداند هزینه درمان پدربزرگ را چگونه تامین کند؟
شما با خواندن کتاب «پسران آفتاب» با تیمور، کودکی کَپرنشین، آشنا میشوید که زندگیای سخت همراه با محرومیتهای بسیار دارد. با منطقهای از ایران آشنا میشوید که شیوه زندگی مردمان در آن جا با زندگی شما بسیار متفاوت است. با خواندن این کتاب، دوستی و از خودگذشتگی را تجربه میکنید. رو در رو شدن با مشکلاتی را تجربه میکنید که کودکان کار، یعنی کودکانی که مجبورند برای گذران زندگیشان کار کنند. کودکی آنها در فقر و نداری گم میشود و برای نجات زندگی چون بزرگسالان تلاش طاقتفرسایی میکنند. کتاب «پسران آفتاب» برای کودکان سالهای پنجم و ششم دبستانی مناسب است.